شارانشاران، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

کودکم عشقم شارانم

آدم برفی مامانی و شارانی

امسال زمستون خیلی سردنبود ولی یه دفعه ای سرد شد و برف خوبی اومد و من و شاران هم از فرصت استفاده کردیم و کلی برف بازی کردیم و ادم برفی خوشگل درست کردیم شاران هم که حسابی خوشش اومده بود دیگه نمیومد بریم بعدش هم به گنجشکها نون دادیم تا بخورند چه استقبالی هم کردند         ...
23 بهمن 1392

بدون عنوان

از همه دوستان وبلاگی و کسانی که به ما سرزدند ممنونم واز اینکه چندوقت به خاطر مشکل نرم افزاری نبودیم عذر میخوام
23 بهمن 1392

نمک نمکدون گل توی گلدون 3

چندروز پیش میخواستم روی میزا رو گردگیری کنم شاران گفت یه دستمال هم به من بده این کارو با خاله مریم زیاد انجام میدند دستمال بهش دادم گفت حالا مامان زبونت و بذار لای دندونات گفتم برای چی کی اینجوری میکنه گفت خاله مریم کلی خندیدم دیدم چه دقتی داره راست میگه خاله مریم وقتی کاری میکنه زبونشو لای دندوناش میذاره   داشتم برنامه دکترسلام میدیم در مورد پوست و مو بود و شاران پرسید پوست کیه منم گفتم در مورد پوست همه ی آدما مثل شما من بابایی و ...بعدش دیدم خودش داره میگه مثل پوست نارنگی سیب پرتقال ترکیدم از خنده دیگه وقتی من خندیدم شاران هم حسابی خندید و باهم خندیدم البته من پکیدم
18 دی 1392

28 ماه صفر و نذری

امروز خونه مادرجون اینا بودیم و طبق سالهای گذشته در این روز نذری داشتند نذری خوشمزه بود و من هم با خلوص نیت از خدا حاجت خواستم ودر این حین مادرجون "مامان باباسعید" هم از ته دل برامون دعا کرد و این برای من خیلی ارزشمند بود    امیدوارم همه حاجت روا باشند و به نیتهای پاکشون برسند اینم یه عکس از نذری       اینم از شاران که تن تو پولیور عمه مینا کرده ...
10 دی 1392

چندروزه ...

متاسفانه شاران چند روزی مریض شده بود و سرما خورده بود و حالش حسابی بد شده بود و شبا خوابش نمی رفت و دخترکم خیلی اذیت شد البته امروز حالش خدارو شکر بهتره از اون طرف عمه گلم که خیلی دوستش داشتم به رحمت خدا رفتند و نتونستم مراسم تدفینش برم و خیلی ناراحت شدم نمیدونم بذارم به حساب بد بیاری یا بذارم رو حساب تحولات طبییعت امیدوارم ولی سیر طبیعت رو به حضیض نباشد و روزهای اوج نزدیک باشد     عکسهای بالا قبل از بیماری و عکس پایین بعد از بیماری قربونت برم که حالت حسابی به قول خودت مریض بود راستی متاسفانه پنجم هم سالگرد عقدمون بود که چون حال شاران خوب نبود تعویق افتاد ...
7 دی 1392

زمستون خدا سرده دمش گرم و یلدا

دیشب که آخرین شب پاییز بود خونه ی مامان بزرگ بودیم که خیلی خوب بود و به شاران هم خیلی خوش گذشت و همه ی سنن شکمی و غیرشکمی اجرا شد. اینم یه شعر و ترانه که مامان شادی خیلی دوست دارم زمستون خدا سرده دمش گرم           زمین رو مثل یخ کرده دمش گرم دم گرم کسی نیست توی این شهر          اون عاشقی که ولگرده دمش گرم دوباره من غرورم رو شکستم                    نخوردم چیزی اما مست مستم خداوندا الهی نه نگه که         &n...
1 دی 1392

تندیس میسازم و تندیس میسازم

راستش شاران به مجسمه و تندیس هاو بیلبردهای اتوبان ها و میدون ها علاقه داره و میگه این چیه و من فکم در حال تکون خوردن تا به مکان و مقصد مورد نظر برسیم یه تندیس شیبابا هم تو اتوبان همت چند وقتی بود که شاران حسابی از اون خوشش میومد تا شهرداری متاسفانه برش داشت چند روز پیش دیدم خودش دو سه تا سبد و روی هم گذاشته و یکی یکی عروسکاشو روش میگذاره و میگه مجسمه مثلا پاندا و الینا و اسمورف و... راستشو بخوام بگم منم بخ وجد اومدم از این همه خلاقیت شاران بازم میگم عاشقتم دخترم   ...
28 آذر 1392

بهترین عروسکای دنیا

برای من که این عروسکای انگشتی بهترینند چون اینقدر که شاران از اینا حرف شنوی داره از من نداره خصوصا از عروسک انگشتیهای خانواده هر کاری که بخوام شاران انجام بده بازبون عروسکی و توسط خود عروسک انجام میدیم البته داستان هم زیاد داریم مثلا ویتامینشو عروسک مادربزرگه میده و اگر کمی عروسک دورتر باشه میگه مادربزگه بـــــــــــــــده لباساش هم الاغ عزیز تن میکنه واقـــــــــــــــــعا که خلاصه برای من بهترین و کاربردی ترینند دوستشون دارم ...
28 آذر 1392