شارانشاران، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

کودکم عشقم شارانم

چندروزه ...

متاسفانه شاران چند روزی مریض شده بود و سرما خورده بود و حالش حسابی بد شده بود و شبا خوابش نمی رفت و دخترکم خیلی اذیت شد البته امروز حالش خدارو شکر بهتره از اون طرف عمه گلم که خیلی دوستش داشتم به رحمت خدا رفتند و نتونستم مراسم تدفینش برم و خیلی ناراحت شدم نمیدونم بذارم به حساب بد بیاری یا بذارم رو حساب تحولات طبییعت امیدوارم ولی سیر طبیعت رو به حضیض نباشد و روزهای اوج نزدیک باشد     عکسهای بالا قبل از بیماری و عکس پایین بعد از بیماری قربونت برم که حالت حسابی به قول خودت مریض بود راستی متاسفانه پنجم هم سالگرد عقدمون بود که چون حال شاران خوب نبود تعویق افتاد ...
7 دی 1392

آخه بخندم یاگریه کنم

شاران دخترم واقعا نمیدونم چی بگم مامان جان گل مامان امروز بازم شاهکار خلق کردی شکلات که خوردی دیدم داری کوچولو کوچولوش میکنی میچسبونی به دیوار میگم داری چیکار میکنی میگی دارم تزیین تولد میکنم آخه خداییش من باید بخندم یا گریه کنم منم در حین عملیات گیرت انداختم موفق شدم چندتا عکس ازت بندازم فیلمتو بگیرم   آره دخترنازم امروز باهات صحبت کردم البته لحنم خیلی تند و عصبانی بود که بعدش خودم دچار عذاب وجدان شدم آخه غذا رو که با هزارتا بازی و قصه و شکلک میخوری میخواستم برات شنل ببافم که میل و کاموا رو میخوای از دستم بگیری که منم از خیرش گذشتم منم بهت گفتم شاران بذار منم زندگی کنم یه کوچولو بذار یه کاری که میخو...
9 آبان 1392

دایی

دوستان خوبم تولد شاران و عید قربان گرفتیم که خیلی خوب بود ولی فرصت نکردم مطالبشو بنویسم متاسفانه امروز هم دایی مهربونم به رحمت خدا رفت وچند روزی نیستم
27 مهر 1392

پا به پای کودکیهایم بیا

یه شعر دیدم خوشم اومد گفتم بذارمش تو وب      پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا . قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن . پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو . بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر . خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی . طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان . مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم . یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما . قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ . غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت . هرکسی رنگ خودش, بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود . ...
13 مهر 1392

کودکانه های 2 سالگیت

میدونی شارانم این پستو برای شما مینویسم برای شما دختر گلم برای عشقم نفسم عمرم میدونی عزیزم دوساله شدی بعضی کارهات واقعا اینقدر عاقلانه هست که فکر میکنم بیشتر از 2 سال میفهمی بعضی وقتها یه کارهایی میکنی که من حالم گرفته میشه میدونی عزیزم عشق و محبتت و میتونی نشون بدی همدیگرو بغل میکنیم و بوس میکنیم  و دست های کوچولوتو دور گردن مامان میندازی وای چه حالی میده عزیزم پر از انرژیهای مثبت میشم هرچی بدی باشه رو فراموش میکنم دیگه کمک مامان میکنی اسباب بازیهات مرتب میکنی البته دوباره میریزیشون و لباسات تا میکنی و .... اگر کسی بهت محبت کنه محبت میکنی نسبت به بچه ها خیلی مهربونی همه کاریو خودت میخوای انجام بدی استقل...
7 مهر 1392

شاران 689 روزه من

دخترم عشقم سرمایه ی من دقیقا ٤١ روز مانده تا پا به سال سوم زندگیت بگذاری و ٢ ساله شوی دلم میخواهد لحظه لحظه ی باهم بودن را ثبت کنم ولی نگارش قدرت ترسیم زیباییهای آن را ندارد   فرزندم کم کم تواناییهایت بیشتر می شود و در عین حال استقلال پیدا میکنی مثلا عزیزم تا چندوقته پیش فقط قافیه ردیف شعرها را میگفتی و الان شعر را کامل میخوانی جمله ها را کامل تر و واضح تر میگویی هنوز هم بطور صد در صد اختیار ادرارت را نداری هنوز هم شیر مامانو میخوری البته به محض کاسته شدن حرارت هوا تو را از شیر میگیرم همه ی احساسات خوشحالی ناراحتی توجه و عدم توجه عصبانیت و ... را به طور کامل درک می کنی می دانی فرزندم از وقتی...
20 مرداد 1392