آخه بخندم یاگریه کنم
شاران دخترم واقعا نمیدونم چی بگم مامان جان
گل مامان امروز بازم شاهکار خلق کردی شکلات که خوردی دیدم داری کوچولو کوچولوش میکنی میچسبونی به دیوار میگم داری چیکار میکنی میگی دارم تزیین تولد میکنم آخه خداییش من باید بخندم یا گریه کنم منم در حین عملیات گیرت انداختم موفق شدم چندتا عکس ازت بندازم فیلمتو بگیرم
آره دخترنازم امروز باهات صحبت کردم البته لحنم خیلی تند و عصبانی بود که بعدش خودم دچار عذاب وجدان شدم آخه غذا رو که با هزارتا بازی و قصه و شکلک میخوری
میخواستم برات شنل ببافم که میل و کاموا رو میخوای از دستم بگیری که منم از خیرش گذشتم
منم بهت گفتم شاران بذار منم زندگی کنم یه کوچولو بذار یه کاری که میخوام بکنم شما هم منو نگاه کردی و گفتی باشه مامان قول قول قول آشتی آشتی فردا بریم تو کشتی
وقتی اینجوری کردی قند تودلم آب شد بغضم گرفت و گفتم لحظه لحظه های عمرم فدای ثانیه ثانیه شادمانی تو دوست داری با گوله کاموا به جای شنل توپ بازی کنیم باشه مامانی من
دختر پاک و معصوم من لحظه های شادت همیشه مستدام باشه و درهای غم همیشه به رویت بسته باشه و
پروردگارم از تو میخوام که دختر من و همه ی بچه های سرزمین من همیشه خوشحال باشند و لحظه های غم بسیار اندک باشه براشون و اونم به خاطر این باشه که طعم شادی خیلی خوشایند تر باشه