شارانشاران، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه سن داره

کودکم عشقم شارانم

آخه بخندم یاگریه کنم

1392/8/9 1:05
نویسنده : مامان شادی
414 بازدید
اشتراک گذاری

شاران دخترم واقعا نمیدونم چی بگم مامان جان

گل مامان امروز بازم شاهکار خلق کردی شکلات که خوردی دیدم داری کوچولو کوچولوش میکنی میچسبونی به دیوار میگم داری چیکار میکنی میگی دارم تزیین تولد میکنم آخه خداییش من باید بخندم یا گریه کنم منم در حین عملیات گیرت انداختم موفق شدم چندتا عکس ازت بندازم فیلمتو بگیرم

 

آره دخترنازم امروز باهات صحبت کردم البته لحنم خیلی تند و عصبانی بود که بعدش خودم دچار عذاب وجدان شدم آخه غذا رو که با هزارتا بازی و قصه و شکلک میخوری

میخواستم برات شنل ببافم که میل و کاموا رو میخوای از دستم بگیری که منم از خیرش گذشتم

منم بهت گفتم شاران بذار منم زندگی کنم یه کوچولو بذار یه کاری که میخوام بکنم شما هم منو نگاه کردی و گفتی باشه مامان قول قول قول آشتی آشتی فردا بریم تو کشتی

وقتی اینجوری کردی قند تودلم آب شد بغضم گرفت و گفتم لحظه لحظه های عمرم فدای ثانیه ثانیه شادمانی تو دوست داری با گوله کاموا به جای شنل توپ بازی کنیم باشه مامانی من

دختر پاک و معصوم من لحظه های شادت همیشه مستدام باشه و درهای غم همیشه به رویت بسته باشه و

 

پروردگارم از تو میخوام که دختر من و همه ی بچه های سرزمین من همیشه خوشحال باشند و لحظه های غم بسیار اندک باشه براشون و اونم به خاطر این باشه که طعم شادی خیلی خوشایند تر باشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان سهند و سپهر
9 آبان 92 8:15
عزيززززززززم ماشالا چقدر شيرين زبون و با نمكه
واي ماماني تزئين تولدش كشته منو
ممنون مهربون كه به ياد ما بودي.
شاد باشيد
شاران جون و ببوسيد


قربون شما ما همیشه به یادتونیم عزیزم
مهسا مامان نلی
9 آبان 92 12:57
وای وای چه تزیینات قشنگی.شاران جون وقت داری واسه تولد نلی هم تم طراحی کنی....عزیزم دعات خیلی خوب بود ی امییییییییییین گنده واسه دعای خوبت


ممنونم انشالله که بچه ها سلامت و شاداب باشند
مامان فهيمه
9 آبان 92 13:48
سلام عزيزم خوبى شاران گلم خوبه،جاى من كلى اون لپاى خوشمزشو ببوس
عزيزم بچه ها گناه دارن ميخوان همه ى توجه آدم بهشون باشه
منم دقيقا همين مشكلو با ساينا دارم واسه همين جرات نميكنم دست به بافتنى بزنم،امسال هيچى واسش نبافتم دلمم نمياد الكى كلى پول بدم چيزيكه خودم ميتونم ببافمو بخرم...


آره دقیقا فهیمه جون ولی کاردست خود آدم یه چیزدیگه هست که غیرممکنه
توت فرنگی(مامان علیرضا)
11 آبان 92 17:22
ای جانم
هزار ماشالله
چه دختر نازی
خیلی بامزه است
خودش کاراش
شیرین زبونیش
خدا حفظش کنه


ممنونم از لطف بیکرانتون
مثل هیچکس
11 آبان 92 19:44
وای مامانی چه دعای قشنگی ،امین .مامانی بچه ها همشون مثل هم هستن دوست دارن تموم وقت در خدمتشون باشی وبه بازی بگذره .خدا این شیطون بلا رو براتون حفظ کنه که چشم وچراغ خونتونه .


انشالله فرزند شماهم همیشه سلامت باشه و شاد
l مریم مامان شاینا
11 آبان 92 23:36
چه دختر شیرین زبونی خدا حفظش کنه


مرسی عزیزم
مامان فهیمه
12 آبان 92 4:06





قلب]

الهه
13 آبان 92 0:13
ای جانم!
خوب بچه که قدرت تشخیص نداره الان میگه خودشون رو درو دیوار چیز میز میچسبوند مگه من چیم کمه؟! ذوق هنری ندارم که دارم! وقت و انرژی ندارم که دارم!
خیلی خیلی با اون تیکه "بگذار منم یه کوچولو زندگی کنم" همذات پنداری کردم!و همین طور از واکنش دخترتون کلی خوشحال شدم! واییییی
یعنی قشنگ فهمیده جریان چیه ها!
بالاخره تربیت یعنی همین دیگه، که مرزها و باید نباید ها برای بچه آموزش داده بشه. موفق باشید عزیزم در همه امور زندگی و خدا گل دختر خوشگلتون رو براتون حفظ کنه


دقیقا الهه جون همینجوره عزیزم ولی واقعا تربیت بچه تو این سنین خیلی مشکله مگه نه؟

الهه
16 آبان 92 2:13
فکر میکنم همین طوره
کلا هر دوره سختی خودش رو داره دیگه! کوچیکترن یه جور الان یه جور بعدا هم دوره یه مشکلات خاص خودش... یا بهتره اصلا ختم کلام رو بگیم که کلا زندگی بسی سخت میباشد!


الهه جون از مصاحبت و همفکری شما بسیار خشنودم
مامان سینا
16 آبان 92 15:54
واییییییییی مثل سینای منه.....بعضی اوقات کارایی میکنه که حسابی دعواش میکنم وایییی بعدش پشیمون میشم.....به منم سربزنید....خوشحال میشم باتبادل لینک موافق باشی....بااسم سیناعشق مامان...مرسی


باشه حتما خوشحال میشم