شارانشاران، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

کودکم عشقم شارانم

کودکانه های 2 سالگیت

1392/7/7 15:52
نویسنده : مامان شادی
306 بازدید
اشتراک گذاری

میدونی شارانم

این پستو برای شما مینویسم برای شما دختر گلم برای عشقم نفسم عمرم

میدونی عزیزم دوساله شدی بعضی کارهات واقعا اینقدر عاقلانه هست که فکر میکنم بیشتر از 2 سال میفهمی بعضی وقتها یه کارهایی میکنی که من حالم گرفته میشه

میدونی عزیزم عشق و محبتت و میتونی نشون بدی همدیگرو بغل میکنیم و بوس میکنیم  و دست های کوچولوتو دور گردن مامان میندازی وای چه حالی میده عزیزم پر از انرژیهای مثبت میشم هرچی بدی باشه رو فراموش میکنم

دیگه کمک مامان میکنی اسباب بازیهات مرتب میکنی البته دوباره میریزیشون و لباسات تا میکنی و ....

اگر کسی بهت محبت کنه محبت میکنی

نسبت به بچه ها خیلی مهربونی

همه کاریو خودت میخوای انجام بدی استقلال پیدا کردی  گلم البته منم ازت میخوام کمکت کنم من میشم نی نی شادی شما میشی مامان شاران

اگر مامان ناراحت بشم فوری کار درستو انجام میدی

اینجاست که کودک عشق پا بر دیوار دل می کوبد و به یادت می آورد که من عشقم، همانی که با تو و در تو زاده شده ام، همان کودکی که نوازش می خواست، به دنبال لذت و شادی بود و به هرآنچه او را راضی می کرد دل می بست!

کودک عشق، می خندد، دست می زند، پا می کوبد و اینگونه ابراز می کند! کودک عشق، هرگاه گرسنه شد می خورد، هرگاه تشنه شد می نوشد و هرگاه لذت می برد، پا می کوبد و بی تابی می کند!

کودک عشق، فردا را نمی شناسد، دیروز را نمی داند، فقط زنده است و زندگی را می چشد، روز ها را نمی شمرد و با کسی مسابقه نمی دهد، تازه تازه می چیند و به همان اندازه که دلش می طلبد، دریافت می کند. حوصله گریه کردن ندارد، به هر بهانه ای می خندد و بی بهانه، می بخشد!

کودک عشق نمی داند که می بخشد، فقط می بخشد. نمی داند چه معصوم است، فقط معصوم است. نمی داند فریب چیست! گاهی فریب می خورد! و نمی داند مجازات چیست، پس مجازات نمی کند و خیلی نمی داند و این که نمی داند، خود پاکی است، خود زیبای است، خود عشق است!

کودک عشق، نمی داند که می داند و همین ندانستن، جوهر دانایی است! مثل ندانستن خاک که دانه را سبز می کند. نمی داند چگونه و این ندانستن بستری برای رویش دانه ها می شود! مثل ندانستن خورشید که نمی داند چگونه می تابد، ولی نور حیات بخش، جوهر زندگی است، مثل ندانستن باد، ابر و باران که نمی دانند چگونه می وزند و درهم می شوند و می بارند ولی زندگی می آفرینند! مثل ندانستن عشق، که ناگهان جذب می کند، حرکت می کند و وجود را به جوشش می آورد.

کودک عشق، اعتماد میکند. چون در وجودش به احساسی که از تولد با اوست نزدیک است، این احساس به او القا می کند که همه چیز در برکت و امنیت است و کسی با اوست، او را نمی شناسد، او را ندیده و نخوانده، فقط می داند، کسی با اوست، و کسی با او هست!

کودک عشق، در بند تملک نیست! هرگز نمی پرسد که برکاتش بر چه کس یا کسانی می بارد، او می داند که برکاتش می بارد ولی نمی داند که چرا و چگونه، ولی همواره از عشق ورزیدن، پاداش می گیرد، پاداشش، شادی است و سرریزش انرژی حیات بخش کیهانی، ایجاد جنبش و حرکت و جذب هر چه نیکی و زیبای است.

کودک عشق، همه زبانها را می فهمد، همه مرزها را محو می کند، همه جهانیان را در آغوش می گیرد، هیچ کس برایش غریبه نیست! همه هستی ما در اوست! و مادر او همه هستی است!

کودک عشق، به دنبال نتیجه نیست، او فقط در راه است، او به زمان روشنی نمی اندیشد، فقط به دنبال روشنی لحظه به لحظه گام برمی دارد، او به زمان صلح نمی اندیشد، فقط کلمه به کلمه، از عشق و دوستی می گوید و محبت می کند.

کودک عشق
همیشه کودک بوده است،
همیشه معصوم مانده است،
و همیشه، ستودنی است…

عشق من کودک من  شاران من چه ستودنی هستی وقتی می بخشی وقتی گریه میکنی وقتی میخواهی وقتی ....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان ترنم
7 مهر 92 22:25
خصوصی

حتما چک میکنم
مهسا.مامان نلی
7 مهر 92 23:54
عزیزم چه زیبا نوشتی.


مرسی گلم
الهه
10 مهر 92 13:23
چه زیباست دلنوشته تون
تولد ناز دختر مبارک
120 ساله بشه الهی
خدا برای هم حفظتون کنه
دخترتونم ماشالله خیلی خیلی نازه


lمرسی ممنونم
مامان فهيمه
10 مهر 92 13:36
سلام گلم خوب هستيد،چه زيبا و دلنشين نوشتى،خدا حفظش كنه شاران نازنينو،اين روزا سرم شلوغه نرسيدم مفصل تولد شاران جونو تبريك بگم،الهى سلامت باشه و ساليان سال زير سايه ى پدرمادر گلش به خوبى و خوشى زندگى كنه


مرسی عزیزم البته چون مادرشوهرم مسافرته جشن نگرفتیم احتمالا با تاخیر عید غدیر جشن بگیریم
مامان سهند و سپهر
11 مهر 92 11:57







زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
23 مهر 92 0:01
سلام نازنینم ممنونم به خاطر جوابت عزیز دلم من خانه دارهستم قبلا کار میکردم اما از وقتی باردار شدم دیگه نرفتم و به خاطر پسرم دیگه نمیخوام برم اما خیلی تنهاست و هیچ همبازی نداره اصلا بلد نیست سر خودشو گرم کنه و همیشه باید من باهاش بازی کنم نمیدونم چه کار کنم مستقل شه یا حداقل گاهی خودش بازی کنه و انقدر پاپیچ من نباشه من کلا ناهار درست نمیکنم از شام میمونه گرم میکنم میخوریم فقط به خاطر اینکه تا من غذا درست کردنم تموم شه کلافه میشه منم تو مدت تهیه کردن شام حسابی اذیت میشم بس که میاد هی بهم میگه مامان توپ بازی میکنی یا هر بازی دیگه میخوام از این حالت در بیاد همین
خودمم خیلی دلواپسم نمیدونم چه کار کنم


شاران هم همینطوره عزیزم