دیگه شارانو مهد نفرستادم
شاران و چند روزی بردم مهد کودک
این مهدکودک برای من اصلا خوشایند نبود نمیدونم ولی من شاران و اصلا از خودم جدانکردم شاید برای همین خوب نبود هیچ وقت ادعا نمیکنم مادر حساسیم ولی مثل همه مامانا همیشه بیشتر از توانم نیرو گذاشتم
شاران از روزی که رفت مهد همش مریض شد سرماخوردگی و اسها ل ، شارانی که تو این 2 سال تا بحال سرما نخورده بود طوری سرما خورد که مجبور شدم طبق تجویز دکتر آنتی بیوتیک بدم
به مدیر مهد میگم بچه مریض شده ، میگه خانم بذار بچتون قوی بشه دو روز اول شاران خیلی خوب بود ولی روزهای بعد شدیدا گریه میکرد و دوست نداشت بمونه تا چند روز پیش برای آخرین بار که رفت مهد خودمم گریه کردم البته جلوی شاران نه
مدیر مهد میگفت شما مادرای شرقی فقط سرشار از احساسات هستید قوی باشید بعد منو برد تو اتاق بچه ها گفت ببین شاران ساکته دیدم یه بچه دیگه همینجوری گریه میکنه گفتم اونو چیکار میکنید گفت میذاریم اینقدر گریه کنه تا از حال بره آخه قوی شدن یعنی این ؟والله منم نمیدونم
آره دختر گلم دیگه با بابایی دیگه نذاشتیم بری مهد درسته شما باید قوی باشی استقلال داشته باشی ولی به هرکس یا هرجایی هم آدم اعتماد نمیکنه