زمستون خدا سرده دمش گرم و یلدا
دیشب که آخرین شب پاییز بود خونه ی مامان بزرگ بودیم که خیلی خوب بود و به شاران هم خیلی خوش گذشت و همه ی سنن شکمی و غیرشکمی اجرا شد.
اینم یه شعر و ترانه که مامان شادی خیلی دوست دارم
زمستون خدا سرده دمش گرم زمین رو مثل یخ کرده دمش گرم
دم گرم کسی نیست توی این شهر اون عاشقی که ولگرده دمش گرم
دوباره من غرورم رو شکستم نخوردم چیزی اما مست مستم
خداوندا الهی نه نگه که میشم بدتر از این کسی که هستم
زمستون خدا هوا چه سرده میترسم دیگه یارم بر نگرده
دلم دل دیگه نیست خونه ی درده ببین یارم خدا با من چه کرده
زمستون خدا سرده دمش گرم زمین از غصه تب کرده دمش گرم
تو آیین خدا لوطی گری نیست زمینو جون به لب کرده دمش گرم
زمستون خدا سرده دمش گرم زمستون خدا سرده دمش گرم
اینم مراسم هندونه خورون بابایی و دخملی
امان از دست شاران که دیدم داره باسلوق ها رو میچسبونه میگه سیبیل دارم
آخه دختر دهانت هم که میدونم چرا بازنگهداشتی تا سیبیلن نیفته؟ ای شیطون بلایی مامان
اینجا هم که میخوایم بریم و شاران بسیار خوشحال شال و کلاه کرد به خیال اینکه میخواهیم بریم خوانه خاله آخـــــــــــــــــــــــه
یلدا هم یکبار دیگر گذشت و شبی طولانی و شاد هم گذشت
دخترکم امیدوارم عمری طولانی و توامان با شادی و کامیابی داشته باشی
یه شعر شب یلدایی هم که خاله به شاران تا حدودی یاد داد
شب یلدا شده باز آی بچه ها خبرخبر
نه نه سرما دوباره برمیگرده از سفر
روسریش ابرسیاه رو موهاش برف سفید
کلاغه تا اونو دید از روی شاخه پرید
بابا امشب خریده آجیل یه هندونه
مامان مهربونم فال حافظ میخونه
نه نه جون کنار من میشینه قصه میگه
سه ماهی مهمون ماست میره تا سال دیگه