شارانشاران، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

کودکم عشقم شارانم

مادرانه هاي من از 689روز زندگي با دخترم

1392/5/20 16:20
نویسنده : مامان شادی
331 بازدید
اشتراک گذاری

 
من يک مادرم . مادري 6٨٩ روزه که در آستانه سي سالگي به وادي عجيب مادر شدن گام نهاده ام. مادري که تا پيش از تولد فرزندش ، فردي اجتماعي و پر کار بود و اکنون که در اين 2سال، به امر مقدس مادري پرداخته ،باور دارد که مادر بودن هم يک شغل محسوب مي شود ، شغلي 24 ساعته و بدون مرخصي ...
و اما
يک نگاه کودکت با چشماني درشت و لبخندي که از سر آشنايي ، تنها و تنها به تو مي زند ، کافيست که بي ذره اي ترديد ، از تصميمت شاد باشي... اگر در حال تصميم گيري براي به دنيا آوردن فرشته اي کوچک به اين دنيا هستيد ، لحظه اي هم شک نکنيد... 

 
 
 

از وقتي که به مقام مادري نائل شده ام ، بيشتر قدر مادرم را مي دانم و دائم در حال مقايسه زندگي خودم با مادرم هستم.  
 
  مادر شدن باعث شده که اين روزها بيشتر خودم را بشناسم و با نقاط ضعف و قوت خود بيشتر آشنا شوم. در اين چند وقتي که از مادر شدنم مي گذرد فهميده ام که بي نظمي خانه و بي برنامگي به حدي مرا آزار مي دهد که ممکن است از لذت بردن از زندگي نيز دست بکشم و دچار افسردگي شوم. مثلا شير خوردن هاي وقت و بي وقت کودکم براي آدم منظمي مثل من خيلي سخته. اينکه در حال انجام يک کار هستي و يا مطلبی مي نويسي و ناگهان بايد همه را ول کني و مشغول شير دادن شوي و بعد از نيم ساعت ، ديگر رشته کار آنقدر پاره شده که نمي دوني دوباره از کجا بايد آغاز کني. با به دنيا اومدن دخترم فهميدم که ميزان صبر و تحملم آنقدرها هم که فکر مي کردم ، زياد نيست. روزهاي اول برايم خيلي سخت بود ولي بعد از گذشت این  روزها سعي مي کنم که به اين دوران ، مانند دوره اي براي رشد روحي و معنوي و تکامل نقص هايم بنگرم و واقعا هم موثر بوده. مطمئنم که براي شما نيز همين طور خواهد بود اگر باور داشته باشيد که اولويت زندگي شما _ حداقل در سه سال آينده_ فرزندتان است.
  مادر شدن حس عجيبي است... پر از احساسات خوب و در عين حال مملو از دل نگراني و مسووليت... 
 
 
   
 دلم شبهاي بي رويا مي خواهد
 
  تا پيش از وارد شدن به دنياي مادران ، از جمله افرادي بودم که کمتر خواب مي ديدم و به دليل اينکه کم مي خوابيدم ، اغلب به خواب عميق فرو مي رفتم و معمولا هم قبل از تکميل خوابم برخاسته و به کارهايم مي پرداختم. از زماني که مادر شده ام ، باز هم در همان حدود زماني مي خوابم ولي از آنجا که در طول شب چند بار بلند شده و به فرزندم سر مي زنم و در مجموع بسيار هوشيار مي خوابم و به خواب عميق فرو نمي روم ، همان زماني نيز که در خوابم ، دائما در حال خواب ديدن هستم. خوابهاي که گاهي شيرين و دلنشين است و گاهي بي سر و ته و مغشوش و برخي اوقات نيز همانند بعضي از سريالهاي آبکي تلويزيون، لوس و طولاني.
هيچ گاه فکر نمي کردم که دلم شبهايي بي رويا و آرام بخواهد. شبهايي که سرم را از دغدغه هاي بيروني خالي کرده و بر بالش بگذارم... اين روزها موجودي نازنين در منزلمان است که گرچه خود ، خوب مي خوابد ولي خواب آرام و بي دغدغه را از پدر و مادرش سلب کرده و روزگاري پر رويا را به آنها هديه کرده است... مي دانم که چند وقت ديگر ، دلم براي همين شبها نيز تنگ مي شود... 
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

الهه
22 مرداد 92 2:22
آخی!
الهی
چه زیبا نوشتید
خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم
و خیلی خوب هر چه که گفتید رو درک میکنم
خدا این عزیز دل رو در پناه خودش حفظ کنه


عزیزم لطف داری
مامان ترنم
24 مرداد 92 14:24
حتما همینه که میگی
تبریک پیشاپیش


مرسی عزیزم ممنونم