شارانشاران، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

کودکم عشقم شارانم

شاران و ...

این روزا با شاران خیلی سرگرمیم نقاشی میکنه به نظرم بزنم به تخته خیلی حرف گوش کن تر و خانم تر شده خدارو شکر الان ٣ ماه هم هست که در اندرون قصری جیش و شماره ٢ رو انجام میده البته ناگفته نماند بسیار اندک از دستش در میره یا میهمانی غریبه تر که بریم پوشکش میکنم البته واقعا این مراسم پوشک گیرون داستانیه ولی واقعا باید صبور باشه آدم و با آرامش  و جایزه برخورد کنیم ما که در و دیوار خونمونمون شده بود عکس برگردون که برای خونه تکونی عید مقادیر زیادیش و از بین بردیم
31 فروردين 1393

سال 93 خوش اومدی

سومین سالی هست که شاران هم نوروز کنار ماست وای چه روزهای پر امیدی   امسال برای اولین بار سال تحویل خونه خودمون نبودیم و خونه پدرجون بودیم حالا که اول ساله ولی تا حالاش بسیار خوب بوده امیدوارم تا آخرش همینجوری باشه البته از پروردگار مهربانم میخواهم برای همه  همه ی همه خوب خوب باشه همه ی مریضا شفای عاجل بیابند همه ناخوشا خوش باشند و همه گرفتارها مشکلشون حل بشه   الهی آمین     زمان سال تحویل خونه ی پدرجون     شاران هم از اول سال از بچه داری لذت میبره     اینم از سفره هفت سین ٩٣ که کار خودمه ...
16 فروردين 1393

تولد سحر جون و عکسهایی از شاران و باربد

تولد سحر جون ٢٤ بهمن بود که به علت اومدن خاله سپیده از آلمان با تاخیر برگزار شد این چند وقت هم که همش مهمونی بازی بود منم از فرصت استفاده می کنم تو این پست عکسهای شاران و باربد عزیزم رو میذارم و همچنین به سحرم همینجا دوباره تولدش تبریک میگم و براش دعا می کنم به آرزوهاش برسه             این شاخه گل هدیه به باربد جونی           همچین با دقت نگاه میکنند به کیک که انگار تو اتاق جراحی هستند         یه شازده کوچولو   ...
17 اسفند 1392

لباس های بافتنی خداحافظ

گفتم بذار حالا که کم کم هوا داره بهاری میشه این پست و بذارم که یه جورایی قدردانی از خاله اعظم هم باشه در واقع عکس گوشه ای از بافتنیهای شاران و میذارم که خاله اعظم زحمتشو کشیده و واقعا دستش درد نکنه البته خاله مریم و زندایی شهناز و خودم هم براش یه کوچولو بافتیم که از همشون ممنونم                           ...
8 اسفند 1392

آدم برفی مامانی و شارانی

امسال زمستون خیلی سردنبود ولی یه دفعه ای سرد شد و برف خوبی اومد و من و شاران هم از فرصت استفاده کردیم و کلی برف بازی کردیم و ادم برفی خوشگل درست کردیم شاران هم که حسابی خوشش اومده بود دیگه نمیومد بریم بعدش هم به گنجشکها نون دادیم تا بخورند چه استقبالی هم کردند         ...
23 بهمن 1392

28 ماه صفر و نذری

امروز خونه مادرجون اینا بودیم و طبق سالهای گذشته در این روز نذری داشتند نذری خوشمزه بود و من هم با خلوص نیت از خدا حاجت خواستم ودر این حین مادرجون "مامان باباسعید" هم از ته دل برامون دعا کرد و این برای من خیلی ارزشمند بود    امیدوارم همه حاجت روا باشند و به نیتهای پاکشون برسند اینم یه عکس از نذری       اینم از شاران که تن تو پولیور عمه مینا کرده ...
10 دی 1392

زمستون خدا سرده دمش گرم و یلدا

دیشب که آخرین شب پاییز بود خونه ی مامان بزرگ بودیم که خیلی خوب بود و به شاران هم خیلی خوش گذشت و همه ی سنن شکمی و غیرشکمی اجرا شد. اینم یه شعر و ترانه که مامان شادی خیلی دوست دارم زمستون خدا سرده دمش گرم           زمین رو مثل یخ کرده دمش گرم دم گرم کسی نیست توی این شهر          اون عاشقی که ولگرده دمش گرم دوباره من غرورم رو شکستم                    نخوردم چیزی اما مست مستم خداوندا الهی نه نگه که         &n...
1 دی 1392