شارانشاران، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

کودکم عشقم شارانم

شمال و عروسی

تو ایام نوروز رفتیم قائم شهر خیلی خوب بود عروسی همکار بابا سعید بود دریا هم رفتیم هواعالیییییییی شاران هم که عشق آب حسابی آب بازی همش میترسیدم سرما بخوره خداروشکر سرما نخورد ولی چهار پنج روز بعد آنفولانزا گرفتی که البته احتمال میدم ویروس من زحمت کشیدند خفیف شدشو وارد بدن دلبرکوچولوی من کردند دخترم همیشه به سفرهای شاد شاد شاد همراه با سلامتی دخترم درست است که تنت را به آب زدی ولیی جدای از آن سفر آبدیده ات میکند همسفر خوبی باش و همسفران خوبی را مسافرت انتخاب کن انرژی مثبت بده تا انرژی مثبت دریافت کنی تاخوش بگذرونی ...
25 فروردين 1394

سال 1394

دخترم ، خوشگلم مهربانویم ناز بانویم اسطوره ی زندگی یکسال دیگر گذشت و به چهارمین سال زندگی خود وارد شدی دلبر من امیدوارم سال خوب و سالیانی نیکو پیش رو داشته باشی و پروردگار بزرگ همیشه پشت و پناهت باشد     ...
24 فروردين 1394

تئاتر کرم داشت ، ترسیدم

چندوقته پیش بردمت تئاتر ولی دیگه نمیبرمت وچون توی نمایش کرم کاغذخواربودوشما ترسیدی اونجا رو ترک کردیم وچون معمولا تو تئاترای ما یه چیز وحشتناک هست گفتم یخورده دیگه بزرگترشی بعد ببرمت دیگه رفتیم پارک از هوای پاییزی نهایت استفاده رو کردیم ولی دلم میخواد شجاع باشی قوی باشی عشق من از خدای بزرگ میخوام که توانت را درکت را نیروی روحی و جسمیت را آنقدر زیاد کند که توانایی پذیرش چیزهای مختلف را داشته باشی آمین     ﺭﺍﺿﯿﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﭘﺎﯾﯿﺰِ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻣﻦ .. ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﻢ ﺑﺮﮔﻬــــﺎﯼ ﺯﺭﺩ ﻭ ﻗﺮﻣﺰﺕﺭﺍ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﺩﺭ هوایت ﺑﻮﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻮﯼ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺑﺮﮒ ﻣﻦ ﺑﻮﯼ ...
29 آذر 1393

دوستتان دارم

  دخترم نمیخوام ازمن دلخورباشی فکرکنی توقع بیجایی ازت دارم یا منتی باشه برای تو ولی دلم میخواست برات از خودم بنویسم   مامانی ، من خودت که میدونی برامون تو حین خرید خونه مشکل کابینت و ... پیش اومد وچندوقت حتی هنوز هم جا نیفتادیم ولی مامانی برات مشکلمونو توضیح دادم ولی به اندزه خودت، نمیخواستم تو با بزرگی اونها درگیر بشی ولی دخترم گلم عزیزم با تو بازی کردم که خوشحال باشی کودک شدم که بخندی گردش بردم که لذت ببری در اوج بی حوصلیگیها لبام برایت خندان بود دلم آکنده بود ولی تورا میخنداندم و تورا خوشحال میدیدم و چه خوشحالم و چه خرسند  که صبور بودم و به تو حتی پدرت مانند قرص مسکن بودم شاید خودم از هرکسی...
16 آذر 1393

کوچولوی بزرگ من

دخترم عشقم سرمایه من هستی عمرم داری بزرگ میشی ولی میخواهی خیلی بزرگتر از اون چیزی که هستی باشی پاتو تو کفش بزرگترا میکنی کیف بزرگترا رو روی دوشت میندازی و خوش سلیقه هم هستی خونه مامان بزرگ که بریم کفش های خاله مریم که همیشه پاشنه داره رو میپوشی و کیفای سحرجون برمیداری ، خونه پدرجون هم کیفای عمه مرجان و ..   دخترم بزرگ باش همیشه بزرگ باش و بزرگواری کن دلت رابزرگ کن تا چیزهای کوچیک دنیوی دل بزرگت را قلقلک هم حتی ندهد منشت را بزرگ کن ببخش و چیزهای کوچک را در منش بزرگت نگه ندار پاتو بوت خاله مریم   ...
13 آذر 1393

تولد سه سالگی شاران

امسال تولد شاران متفاوت بود بخاطر اینکه جابجایی خونه داشتیم و به طور کامل بخاطر پاره ای از مسایل مستقرنشده بودیم برای شاران دوتا تولد گرفتیم یکی خونه پدرجونش یکی هم خونه مامان بزرگش که واقعا دست همشون درد نکنه چون شاران واقعا شاد شده بود     دختر گلم 3ساله شدنت مبارک امیدوارم صدوبیست ساله شی دخترم شادباش و نگذار مشکلات تورا از پا دربیاورد تو میتوانی با تغییر سبک زندگی آنهارا هموارسازی و زندگیت را شاد نگهداری تلاش کن اما بیهوده تلاش مکن بخواه اما بیهوده مخواه و دوست داشتن را همیشه تمرین کن تا دوست داشتنی ترین باشی عشقم  سلامتی استواری و کامیابی و بهروزی را از پروردگارمنانم برایت خواستارم ...
2 آذر 1393

روز دختری

دخـــتـر یــــــعــنـــی عــــصــای مـــــادر دخـــتـر یــــــعــنـــی یـــــــار خــــواهـــر دخـــتـر یـــــعــنـــی هـــمــدم بــــــرادر دخـــتـر یـــــعـــنـــی مـــــونـــس پــــدر ای زیــــبــاتـــریـــن گـــل هـــســتـی روزت مـــــــبــارک             ...
6 شهريور 1393

شاران و شنگول و منگول و حبه انگور

چندروزه که یخورده سرم شلوغه به همین خاطر شاران رفته بود پیش خاله جالب اینجا بود که با خاله ها قصه بزبزقندی را بازی کرده بودند  و کلی ماجرا داشتند       گویا خاله مریم نقش گرگ شده بود و خاله اعظم نقش مامان بزی قصه را بازی میکنند و اونجا که به این میرسند که مامان بزی شکم گرگه را پاره کنه تا بچه هاشو دربیاره شاران اجازه نمیده و میگه شکم گرگه رو نباید پاره کنی و ناراحت میشه و قصه به این ترتیب عوض میشه که که شاران میشه خانم دکتر و بچه ها رو از شکم گرگه یا همون خاله مریم مثلا درمیاره و شکم گرگه رو خوب میکنه اینم از داستان شنگول و منگول و حبه انگور و شاران و دخملی مهربون من ...
27 مرداد 1393